زندگی نامعلوم
پارت بیست و هشتم
از زبان دایون= شب شد همه داشتن میرفتن که جونگکوک اومد سمتم
جونگکوک:اومم دایون
دایون:چیه؟(سرد)
جونگکوک:این شماره جدیدمه لطفا هرموقع تونستی بهم زنگ بزن(کارت داد)
دایون:من کاری باهات ندارم که بخوام بهت زنگ بزنم(سرد و کارت رو پس داد)
جونگکوک: (کارت رو گذاشت تو دست دایون) دایون خواهش میکنم لطفا بخاطر من
دایون: برام ارزشی نداری که بخاطر تو کاری کنم
جونگکوک:(بغض)
دایون: پس لطفا مزاحم نشو کارت رو میگیرم اما انتظار نداشته باش که بهت زنگ بزنم
جونگکوک: (سرش پایین و بغض کرده)
دلم چرا داره میترکه؟.....الهی فدای چشمایی که خیس شدن بشم.....اهه دایون چی میگی.....واییی چرا انقدر سرت پایینه فدات شم سرت رو بیار بالا......اهه دایون ببند دهنتو اون بهت خیانت کرد تاره شم تو خودت دوست پسر داری ......اما الان شکسته....به درک....واییی باز مغزم اتصالی کرد تو همین فکر ها بودم که با صدای بینا به خودم اومدم
بینا:دختر پسره رو به گریه انداختی چته؟
دایون: بینا جونگکوک کجا رفت؟(جدی)
بینا: رفت خونش من چه بدونم
دایون: اوکی
بینا: منم دیگه دارم میرم کاری نداری؟
دایون: نه
رفتم تو اتاقم از اون روز به بعد دیگه نه با بینا مثل قبل شدم نه با تهیونگ مثل قدیم با بینا شوخی نمیکنم ..... مثل قدیم تهیونگ رو داداشی صدا نمیکنم حتی هردو رو دوساله بغل نکردم و نبوسیدم خیلی جدی و خشک رفتار میکنم یعنی اگر یونا نبود من صددفعه مرده بودم اما الان باید با تهیونگ حرف بزنم چرا انقدر جونگکوک شکسته برای همین رفتم بیرون خداروشکر که مادر پدر ماهم سال دوازده ماه خونه نیستن ...رفتم سمت اتاق تهیونگ در زدم
تق تق تق
تهیونگ: بیا تو
دایون: میخوام درمورد یه موضوعی باهات حرف بزنم (جدی و سرد)
تهیونگ:میشنوم
دایون: جونگکوک چرا امروز زنش رو نیاورده؟ چرا انقدر شکسته؟
تهیونگ: راستش.........
از زبان دایون= شب شد همه داشتن میرفتن که جونگکوک اومد سمتم
جونگکوک:اومم دایون
دایون:چیه؟(سرد)
جونگکوک:این شماره جدیدمه لطفا هرموقع تونستی بهم زنگ بزن(کارت داد)
دایون:من کاری باهات ندارم که بخوام بهت زنگ بزنم(سرد و کارت رو پس داد)
جونگکوک: (کارت رو گذاشت تو دست دایون) دایون خواهش میکنم لطفا بخاطر من
دایون: برام ارزشی نداری که بخاطر تو کاری کنم
جونگکوک:(بغض)
دایون: پس لطفا مزاحم نشو کارت رو میگیرم اما انتظار نداشته باش که بهت زنگ بزنم
جونگکوک: (سرش پایین و بغض کرده)
دلم چرا داره میترکه؟.....الهی فدای چشمایی که خیس شدن بشم.....اهه دایون چی میگی.....واییی چرا انقدر سرت پایینه فدات شم سرت رو بیار بالا......اهه دایون ببند دهنتو اون بهت خیانت کرد تاره شم تو خودت دوست پسر داری ......اما الان شکسته....به درک....واییی باز مغزم اتصالی کرد تو همین فکر ها بودم که با صدای بینا به خودم اومدم
بینا:دختر پسره رو به گریه انداختی چته؟
دایون: بینا جونگکوک کجا رفت؟(جدی)
بینا: رفت خونش من چه بدونم
دایون: اوکی
بینا: منم دیگه دارم میرم کاری نداری؟
دایون: نه
رفتم تو اتاقم از اون روز به بعد دیگه نه با بینا مثل قبل شدم نه با تهیونگ مثل قدیم با بینا شوخی نمیکنم ..... مثل قدیم تهیونگ رو داداشی صدا نمیکنم حتی هردو رو دوساله بغل نکردم و نبوسیدم خیلی جدی و خشک رفتار میکنم یعنی اگر یونا نبود من صددفعه مرده بودم اما الان باید با تهیونگ حرف بزنم چرا انقدر جونگکوک شکسته برای همین رفتم بیرون خداروشکر که مادر پدر ماهم سال دوازده ماه خونه نیستن ...رفتم سمت اتاق تهیونگ در زدم
تق تق تق
تهیونگ: بیا تو
دایون: میخوام درمورد یه موضوعی باهات حرف بزنم (جدی و سرد)
تهیونگ:میشنوم
دایون: جونگکوک چرا امروز زنش رو نیاورده؟ چرا انقدر شکسته؟
تهیونگ: راستش.........
- ۱۲.۰k
- ۱۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط